چنان كه خود ذات اقدسش میفرماید:
وَ لِلّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها...؛[1]
«خدا اسمهای نيكو دارد؛ او را با آن اسمهايش بخوانيد...».
البتّه، خداست که مدعوّ و معبود شماست؛ امّا خواندن و عبادت او راه مخصوص به خود دارد و از آن راه بايد او را خواند و عبادتش كرد و آن راه اسماءالحسنای اوست. تا شما با اسماءالحسنای او آشنا نشويد و آنها را نشناسيد، نمیتوانيد با خود او كه مسمّای آن اسماء است آشنا بشويد و او را بشناسيد. بنابراين، دست ماست و دامن اسماءاللهالحسنی؛ يعنی، تنها معرفت و تقرّبی که برای عالم و آدم ممکن است، معرفت به اسم و تقرّب به اسم است و جز این راهی برای معرفةالله و تقرّب الیالله وجود ندارد. حال، باید دید اسماءالحسنای خدا کیانند؟ اينجا برای شناختن آنها بايد به سراغ عترت و اهل بيت رسالت برويم كه در روايت ثقلين، مبیّن قرآن معرّفی شدهاند. آنجاست که حضرت امام صادق(ع) میفرماید:
نَحْنُ وَ اللهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَی الَّتی لا یَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبادِ عَمَلاً اِلاّ بِمَعْرِفَتِنا؛[2]
«به خدا قسم، ما هستیم آن اسماءالحسنا که خداوند از بندگان هیچ عملی را نمیپذیرد، مگر از طریق معرفت ما».
آنگاه از ضميمه كردن آن آيه به اين روايت نتيجه میگيريم تنها معرفتی كه برای ما ممكن و لازم است، معرفت امامان(ع) و تقرّب جستن به آن مجاری نور خداست و این هم واضح است که معرفت و تقرّب به معنای واقعی صرف لقلقهی زبان و تخیّل و تصوّر به اذهان نيست، بلكه تحقّق وصول عارف به معروف و انيس و مونس گشتن با اوست. بنابراين، چه مقصدی از اين بالاتر و چه كرامتی از اين عظيمتر كه آدمی بتواند خود را با وجه اكرم و اسم اعظم خدا، حضرت خاتمالانبياء(ص) و علیّ مرتضی(ع) و صدّیقهی کبری(س) و امام مجتبی(ع) و امام سیّدالشّهدا(ع) و دیگر اهل بیت اطهار(ع) که تجلّیگاه نور خدا هستند، آشنا سازد و در پرتو نور آنها به حيات ابدی نايل گردد كه مقصد اعلا همين است. ما در بهشت هم بايد آنها را بشناسيم و به آنها تقرّب بجوييم؛ اصلاً بهشت ما زيارت جمال آنها و مصاحبت با آنهاست.
در دعای ابوحمزه میخوانیم:
سَیِّدِی اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنیا مِنْ قَلْبی وَاجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفَی وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ؛
خدايا، آنچه مانع راه من شده و جانم را در ظلمت و گنداب قذارت فرو برده و باعث شده كه نتوانم به پاكان عالم نزدیک شوم، محبّت دنيا و دلبستگی به مظاهر فريبندهی دنیاست. ای خدا، تو لطفی كن و اين قذارت را از صفحهی جانم بر طرف فرما تا بتوانم به مجمع پاكان از مقرّبان درگاهت راه يابم. ما اگر (معاذالله) با اين ظلمتها و قذارتها كه سراپای ما را گرفته از دنيا برويم، فرضاً كه راه بهشت هم به روی ما باز باشد، از شرمندگی نمیرويم، میگوییم: من نجس و قذرم، من كجا و محفل پاكان كجا؟ پس تا نمردهايم، بكوشيم كه پاک شویم و به پاكان ملحق گرديم. نكتهی دقیقی که در مسألهی تَولّی و تن به ولایت امامان(ع) دادن باید توجّه به آن داشته باشيم اين است كه اسماء الله را از آن جهت كه اسم هستند میخوانیم و به آنها تقرّب میجوييم و هيچگاه از اسم بودنشان نبايد غفلت بكنيم و بايد متوجّه باشیم که آنها اسم الله و وجه الله هستند؛ يعنی، نشاندهندهی صاحب اسم و صاحب وجهند. باب الله المُؤْتَی منه هستند، دری که صاحبخانه به روی جويندگان خدا باز كرده است. چون اسم به معنای واقعیاش فانی در مسمّی و وجه مُندَکّ* در ذوالوجه است. اگر اسم کسی را در نزد ما ببرند، خود شخص كه مسمّای آن اسم است به ذهن ما میآيد و خوشحال يا غمگينمان میسازد، نه لفظ اسم. ما با خود اسم كاری نداريم بلكه با مسمّای آن شخص صاحب اسم است، كار داريم. اگر چهره و صورت كسی را ببينيم، به سمت خودش میرويم و صورت را وسیلهی شناخت او میدانیم. صورت، از آن جهت كه نشاندهندهی صاحب صورت است، توجّه ما را جلب میكند و به سمت خود میكشد. ما اگر به درِ خانهی کسی میرويم، معلوم است كه صاحبخانه را میطلبيم، نه در و ديوار خانه را. چون صاحبخانه محبوب ماست، خانه و در و ديوار خانهاش نيز محبوب ماست و آنها را نيز میبوييم و میبوسيم؛ امّا از آن نظر كه بابالورود به صاحبخانه است؛ وگرنه، خود در و ديوار كه مطلوب و محبوب نيست كه در آن صورت ديگر در نخواهد بود؛ زيرا موجودی كه مستقلاً مورد توجّه قرار گيرد، ديگر عنوان اسم بودن و وجه بودن و در بودن از او سلب میشود و در واقع، بتی میشود و انسان نيز مشرک و ملحد فیاسماء الله میشود كه در همان آيه میفرماید:
وَ لِلّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أسْمائِهِ...؛[3]
«خدا را به وسيلهی اسماء حسنايش بخوانيد و كسانی را كه دربارهی اسماءالله الحاد میورزند رها كنيد».
ملحدین دربارهی اسماء الله دو گروهند:
یک گروه مُفرِطند و گروه دیگر مُفَرِّطند. مُفَرِّطین آن دستهای هستند که اصلاً امام را نشناختهند و موقعیّت حجّت را در عالم تشخیص ندادهاند و او را در ردیف سایر علما و بزرگان دین میدانند؛ منتهی، میگویند اعلمالنّاس است و از همهی مردم به احكام خدا داناتر است و معتقدند كه امام از ذویالقربی و از اهل بیت پیامبر(ع) است و محبّت او اجر رسالت است؛ حتّی او را مفترضالطّاعه* نمیدانند، بلکه آن کس را که صاحبالسّیف* است و حکومت و فرمان به دست اوست، ولیّ امر میدانند و بر امام مقدّم میدارند و اطاعتش را واجب میشمارند. این گروه بر اثر این عقیدهی تفریطی، از «بابالله» و «وجهالله» و «اسمالله» دور افتادهاند و از برکات بیپایان تمسّک به اسماءالله محرومند.
امّا دستهی دیگر راه افراط میپيمايند، كسانی هستند كه امام را از حدّ واسطه و شفیع و اسم و وجه و باب خدا بودن بالاتر بردهاند و برای او در عالم استقلالی قائل شده و حكومت خودمختاری برایش تشکیل دادهاند و مستقلاً خلاّقیّت و رزّاقیّت را به امام نسبت میدهند؛ گویی که خدا را مُنعَزل* از کار تدبیر عالم میدانند و معتقدند که خدا کنار رفته و تدبیر امور عالم را به امام واگذار كرده است. اين عقيده هم عقيدهی افراطی است كه عين شرک و کفر و الحاد است و عقلاً و نقلاً مردود است؛ زیرا ممکنالوجود، که در ذات خودش عدم و فاقد هستی است، محال است مبدأ ایجاد قرار گیرد و خلّاق و رزّاق گردد. امام مخلوق است و مخلوق به قدر یک چسم به هم زدن صلاحیّت استقلال و استغنا از خالق را ندارد. او وجوداً و ایجاداً، حدوثاً و بقاءً، متّکی و محتاج به قیّوم است، این مقتضای حکم عقل است. قرآن میفرماید:
...اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ...؛[4]
«...آفرینندهی همه چیز ذات اقدس الله است...».
إنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّة الْمَتِینُ؛[5]
«الله است که رزّاق است و صاحب قوّت و قدرت است».
روايت شده است كه حضرت امام صادق(ع) به عبدالعزيز، كه عقيدهی افراطی غلوّآمیزی دربارهی امام(ع) داشت، فرمود:
یا عَبدَالعَزیز لا تَحْمِلْ عَلَی الْبِناءِ فَوْقَ ما یُطیِقُ فَیُهْدَمُ؛
ای عبدالعزيز، ساختمان را بيش از طاقت پايهاش بالا نبر كه فرو میريزد؛ يعنی، وجود امكانی ما تاب و طاقت اين را ندارد كه ساختمان خلاقیّت و رزّاقیّت و استقلال در فعّالیّت را بر دوش ما بگذارند.
اِنّا عَبیدٌ مَخْلوُقُون؛[6]
ما بندگانی هستيم كه خالق و ربّ و مدّبر امر داریم. امّا عقیدهی متوسّط، که اِنشاءالله ما داریم، همان است که قرآن فرموده است:
وَ لِلّهِ الْاَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِها...؛[7]
خدا را بپرستيد و بخوانيد؛ امّا از طريق اسماءالحسنای او. اعتقاد ما نه آنگونه است كه خدا را از تدبير عالم منعزل دانسته امام را همه كاره و مستقلّ در تدبير امور عالم بدانيم نه آنگونه كه اصلاً امام را منعزل از تدبير امور عالم بدانيم و هيچ دخالتی برای او در نظام تدبیری عالم قائل نباشيم، بلكه ما معتقديم كه خداوند خلاّق و رزّاق است و اوست که امور عالم را تدبیر میکند؛ امّا با وساطت ولیّ و امام، آن هم در مرتبهی نورانيّت مقام ولايت و امامت، و اين منصب وساطت را هم ذات اقدس خدا به امام عنايت فرموده و ولايت او را در طول ولايت مطلقهاش قرار داده است، نه در عرض ولايت خودش كه مستلزم شرک باشد؛ زیرا:
...لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ...؛[8]
و لذا ما هر چه قدرت فعّالیّت و تصرّف در عالم برای امام قائل باشيم، هيچ وقت او را مستقلّ در وجود و ایجاد نمیدانیم. بلکه او را اسمی میدانیم که فانی در مسمّاست، وجهی میدانیم که مُندَکّ در ذوالوجه است، بابی میدانیم که:
یُوْتیَ اللهُ مِنْهُ؛
از آن در به فضای قرب به خدا وارد میشويم و او را قلمی میدانیم در دست كاتبی قهّار؛ به فرمودهی قرآن:
...بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛[9]
«...بندگان شايستهی او هستند و هرگز در سخن بر او پيشی نمیگيرند و به فرمان او عمل میكنند».
منتهی، ميدان عملشان بسيار وسيع است. تمام آنچه خدا در عالم ايجاد میكند و رزّاقیّت و تدبیر الهی در امور عالم، به دست مقام ولايت عظمی انجام میگیرد.
1- اسماء الحسنای خدا کیانند؟
2- تنها معرفتی كه برای ما ممكن و لازم است، چیست؟
3- عقیدهی متعادل دربارهی اسماءالله را شرح دهید.
[1]ـ سورهی اعراف، آیهی 180.
[2]ـ تفسیر نورالثّقلین، جلد 2، صفحهی 103.
مندکّ: فنا شده.
[3]ـ سورهی اعراف، آیهی 180.
* مفترضالطّاعه: کسی که اطلاعت از او فرض و واجب است.
* صاحبالسّیف: قدرتمند، فرمانروا.
* مُنعَزل: عزل شده، سلب قدرت شده.
[4]ـ سورهی زمر، آیهی 62.
[5]ـ سورهی ذاریات، آیهی 58.
[6]ـ بحارالانوار، جلد 47، صفحهی 107.
[7]ـ سورهی اعراف، آیهی 180.
[8]ـ سورهی اسراء، آیهی 111.
[9]ـ سورهی انبیاء، آیات 26 و 27
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی